چه زمانی کتاب خواندن خطرناک می‌شود؟!

یکی از بزرگترین و جذاب‌ترین خصوصیات کتاب‌های خوب، که وادارمان می‌کند نقش بسیار اساسی و در عین حال محدودی که خواندن در زندگی معنوی‌مان دارد را ببینیم، این است که ممکن است نویسنده آن را «نتیجه‌گیری» بنامد و خواننده «انگیزش». ما قویا احساس می‌کنیم، خِرَدمان از آنجایی آغاز می‌شود که از آنِ نویسنده قطع می‌شود و مایلیم پاسخ‌هایمان را بدهد؛ حال آن که تنها کاری که از عهدۀ او برمی‌آید این است که امیالمان را تشدید کند … . این است ارزش خواندن کتاب و نیز ناکارایی آن. هرگاه آن را به اصلی در زندگی تبدیل کنیم به معنی آن است که به چیزی که انگیزه‌ای بیش نیست نقش مهم‌تری محول کنیم. خواندن کتاب بابِ زندگی معنوی است، می تواند ما را به آن وارد کند ولی آن را برایمان به وجود نمی‌آورد.

تا وقتی کتاب خواندن برای ما عامل تحریک‌کننده‌ای باشد که جادویش کلید فتح باب مکان‌های عمیقی در وجودمان بشود، که جز از این طریق به آن دسترسی نیست، نقش آن در زندگی‌مان قابل احترام است. از طرف دیگر اگر به عوض بیدار کردن ما نسبت به زندگی مستقلِ ذهن، جای آن را بگیرد، به طوری که حقیقت دیگر از نظرمان آرمانی نباشد که با گسترش افکار خودمان و به نیروی تلاش قلبی‌مان متحقق بشود، و فقط عنصری مادی باشد که میان اوراق کتاب جا خوش کرده، همچون عسلی که دیگران برایمان تدارک دیده‌اند کافی است که ما دستمان را دراز کنیم و آن را از طبقۀ کتابخانه برداریم و با خیال آسوده و آرامش و مفعولانه امتحان کنیم، و در آن صورت کتاب چیز خطرناکی است.

دسته ها :

بر چسب ها :
pars dadevarzan